کد مطلب:95312 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182
در نهج البلاغه گفتگوی امیرالمؤمنین علیه السلام با مردی ذكر شده است كه از دنیا مذمت كرده و علی علیه السلام او را كه می پنداشت دنیای مذموم، همین جهان عینی و مادی است مورد ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود.[5] شیخ عطار این جریان را در «مصیبت نامه» به شعر در آورده می گوید: آن یكی در پیش شیر دادگر حیدرش گفتا كه دنیا نیست بد هست دنیا بر مثال كشتزار زانكه عز و دولت دین سر به سر [صفحه 281] تخم امروزینه فردا بر دهد پس نكوتر جای تو دنیای توست تو به دنیا در، مشو مشغول خویش چون چنین كردی تو را دنیا نكوست ناصر خسرو علوی كه به حق می توان او را «حكیم الشعراء» خواند و یكی از نكته سنج ترین و مذهبی ترین شعرای پارسی زبان است، چكامه ای درباره خوبی و بدی جهان دارد كه هم با منطق اسلام منطبق است و هم فوق العاده عالی و زیبا است؛ شایسته است در این جا نقل شود. این اشعار در دیوان او هست و در كتاب جامع الحكمتین خویش نیز آنها را آورده است می گوید: جهانا! چه در خورد و بایسته ای بظاهر چو در دیده خس، ناخوشی اگر بسته ای را گهی بشكنی چو آلوده بینندت آلوده ای كسی كو تو را می نكوهش كند زمن رسته ای تو، اگر بخردی به من برگذر داد ایزد تو را ز بهر تو ایزد درختی بكشت اگر كژ بر او رسته ای سوختی بسوزد، بلی هر كسی چوب كژ تو تیر خدایی سوی دشمنش اكنون كه روشن شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه كشاورز با [صفحه 282] مزرعه و بازرگان با بازار و عابد با معبد است، پس انسان نمی تواند نسبت به جهان بیگانه، پیوندهایش همه بریده، و روابطش همه منفی بوده باشد. در هر میلی طبیعی در انسان غایتی و هدفی و مصلحتی و حكمتی نهفته است. آدمی در این جهان «نه به زرق آمده است تا به ملامت برود». بطور كلی میل و كشش و جاذبه سراسر جهان را فرا گرفته است. ذرات جهان با حساب معینی به سوی یكدیگر كشیده می شوند و یكدیگر را جذب می كنند. این جذب و انجذابها براساس هدفهایی بسیار حكیمانه است. منحصر به انسان نیست، هیچ ذره ای از میل یا میلهایی خالی نیست. چیزی كه هست، انسان بر خلاف سایر اشیاء به میل های خویش آگاهی دارد. وحشی كرمانی می گوید: یكی میل است در هر ذره رقاص رساند گلشنی را تا به گلشن ز آتش تا به باد، از آب تا خاك همین میل است اگر دانی، همی میل از این میل است هر جنبش كه بینی پس از دیدگاه اسلام نه جهان بیهوده آفریده شده 270 و نه انسان به غلط آمده است و نه علائق طبیعی و فطری انسان اموری نبایستنی است. پس آنچه مذموم است و نبایستی است و مورد توجه قرآن و نهج البلاغه است چیست؟ این جا باید مقدمه ای ذكر كنیم: انسان خصیصه ای دارد كه ایده آل جو و كمال مطلوب خواه آفریده [صفحه 283] شده است؛ در جستجوی چیزی است كه پیوندش با او بیش از یك ارتباط معمولی باشد. به عبارت دیگر، انسان در سرشت خویش پرستنده و تقدیس كننده آفریده شده است و در جستجوی چیزی است كه او را منتهای آرزوی خویش قرار دهد و «او» همه چیزش بشود. اینجاست كه اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نكند، ارتباط و «علاقه» او به اشیاء به «تعلق» و «وابستگی» تغییر شكل می دهد، «وسیله» به «هدف» استحاله می شود، «رابطه» به صورت «بند» و «زنجیر» در می آید، حركت و تلاش و آزادی مبدل به توقف و رضایت و اسارت می گردد. اینست آن چیزی كه نبایستنی است و برخلاف نظام تكاملی جهان است و از نوع نقص و نیستی است نه كمال و هستی، و اینست آن چیزی كه آفت انسان و بیماری خطرناك انسان است و اینست آن چیزی كه قرآن و نهج البلاغه انسانرا نسبت به آن هشدار می دهند و اعلام خطر می كنند. بدون شك اسلام جهان مادی و زیست در آنرا (ولو بهزیستی در حد اعلی را) شایسته این كه كمال مطلوب انسان قرار گیرد نمی داند؛ زیرا اولا در جهان بینی اسلامی جهان ابدی و جاویدان در دنبال این جهان می آید كه سعادت و شقاوتش محصول كارهای نیك و بد او در این جهان است، و ثانیا مقام انسان و ارزشهای عالی انسان برتر و بالاتر از اینست كه خویشتن را «بسته» و اسیر و «برده» مادیات این جهان نماید. [صفحه 284] اینست كه علی علیه السلام مكرر به این مطلب اشاره می كند كه دنیا خوب جایی است اما برای كسی كه بداند این جا قرارگاه دائمی نیست، گذرگاه و منزلگاه او است: «و لنعم دار ما لم یرض بها دارا».[6]. خوب خانه ای است دنیا، اما برای كسی كه آن را خانه خود (قرارگاه خود) نداند. «الدنیا دار مجاز لا دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم».[7]. دنیا خانه بین راه است، نه خانه اصلی و قرارگاه دائمی. از نظر مكتب های انسانی جای هیچگونه شك و تردید نیست كه هر چیزی كه انسان را به خود ببندد و در خود محو نماید بر ضد شخصیت انسانی است، زیرا او را راكد و منجمد می كند. سیر تكامل انسان لایتناهی است و هر گونه توقفی و ركودی و «بستگی»ای بر ضد آن است. ما هم در این جهت بحثی نداریم، یعنی این مطلب را به صورت كلی می پذیریم. سخن در دو مطلب دیگر است: یكی اینكه آیا قرآن، و به پیروی قرآن نهج البلاغه، چنین بینشی دارد درباره روابط انسان و جهان؟ آیا واقعا آن چیزی كه قرآن محكوم می كند علاقه به معنی «بستگی» و كمال مطلوب قرار دادن است كه [صفحه 285] ركود است و توقف است و سكون است و نیستی است و بر ضد حركت و تعالی و تكامل است؟ آیا قرآن، مطلق علائق و عواطف دنیوی را در حدی كه به شكل كمال مطلوب و نقطه توقف در نیاید محكوم نمی سازد؟ دیگر اینكه اگر بنا باشد، بسته بودن به چیزی و كمال مطلوب قرار گرفتن چیزی، مستلزم اسارت و در بند قرار گرفتن انسان و در نتیجه ركود و انجماد او باشد، چه فرقی می كند كه آن چیز مورد علاقه «خدا» باشد یا چیز دیگر؟ قرآن هر بستگی و بندگی را نفی كند و به هر نوع آزادی معنوی و انسانی دعوت كند، هرگز بستگی به خدا و بندگی خدا را نفی نمی كند و به آزادی از خدا برای كمال آزادی دعوت نمی نماید، بلكه بدون تردید دعوت قرآن بر اساس آزادی از غیر خدا و بندگی خدا، تمرد از اطاعت غیر او و تسلیم در برابر او استوار است. كلمه «لا اله الا الله» كه پایه اساسی بنای اسلام است، بر نفیی و اثباتی، سلبی و ایجابی، كفری و ایمانی، تمردی و تسلیمی استوار است؛ نفی و سلب و كفر و تمرد نسبت به غیر حق، و اثبات و ایجاد و ایمان و تسلیم نسبت به ذات حق. شهادت اول اسلام یك «نه» فقط نیست همچنانكه تنها یك «آری» نیست، تركیبی است از «نه» و «آری». اگر كمال انسانی و تكامل شخصیت انسانی ایجاب می كند كه انسان از هر قیدی و هر اطاعتی و هر تسلیمی و هر بردگی رها و آزاد باشد و در مقابل همه چیز «عصیان» بورزد و استقلال داشته باشد و [صفحه 286] هر «آری» را نفی كند و برای اینكه آزادی مطلق به دست آورد «نه» محض باشد (آنچنانكه اگزیستانسیالیسم می گوید) چه فرق می كند كه آن چیز خدا باشد یا غیر خدا؟ و اگر بنا است انسان اسارتی و اطاعتی و قیدی و تسلیمی بپذیرد و در یك نقطه توقف كند، باز هم چه فرق می كند كه آن چیز خدا باشد یا غیر خدا؟ یا اینكه فرق است میان ایده آل قرار گرفتن خدا و غیر خدا، خدا تنها وجودی است كه بندگی او عین آزادی است و در او گم شدن عین به خود آمدن و شخصیت واقعی خویش را باز یافتن است اگر چنین است، مبنا و ریشه و بنیادش چیست و چگونه می توان آنرا توجیه كرد؟ به عقیده ما در اینجا ما به یكی از درخشانترین و مترقی ترین معارف انسانی و اسلامی می رسیم. اینجا یكی از جاهایی است كه علو و عظمت منطق اسلام از یك طرف، و حقارت و كوچكی منطقهای دیگر از طرف دیگر نمودار می گردد. در فصول آینده پاسخ این پرسش را خواهیم یافت. [صفحه 287]
ولی از نظر اسلام، رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانی و زندان و چاه و در چاه افتاده نیست، بلكه از نوع رابطه كشاورز است با مزرعه،[1] و یا اسب دونده با میدان مسابقه،[2] و یا سوداگر با بازار تجارت،[3] و یا عابد با معبد است.[4] دنیا از نظر اسلام مدرسه انسان و محل تربیت انسان و جایگاه تكامل اوست.
ذم دنیا كرد بسیاری مگر
بد توئی زیرا كه دوری از خرد
هم شب و هم روز باید كشت و كار
جمله از دنیا توان برد ای پسر
ورنكارد «ای دریغا» بر دهد
زانكه دنیا توشه عقبای توست
لیك در وی كار عقبی گیر پیش
پس برای این، تو دنیا دار دوست
اگر چند با كس نپایسته ای
به باطن چو دو دیده بایسته ای
شكسته بسی نیز تو بسته ای
ولیكن سوی شستگان شسته ای
بگویش: «هنوزم ندانسته ای»
چه بنكوهی آن را كز آن رسته ای
تو در رهگذر پست چه نشسته ای؟
كه تو شاخی از بیخ او جسته ای
و گر راست بر رسته ای رسته ای
نپرسد كه بادام یا پسته ای
به تیرش چرا خویشتن خسته ای؟!
كشان هر ذره را تا مقصد خاص
دواند گلخنی را تا به گلخن
ز زیر ماه تا بالای افلاك
جنیبت در جنیبت، خیل در خیل
به جسم آسمانی تا زمینی
صفحه 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287.